۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

روز چندی دگر نوروز است



روز چندی دگر نوروز است  
بار خود را بسته ست 
تا که از شهر رود  
یخ ایام جدایی 
سردی کین و عدوت  
دل تکانی دارم 
حوضچه زندگی ام را گل و لای بگرفته  
تازه آبی خواهد 
تا که از یاد برد این گل و لای خفته 
تا که سیراب شود 
ماهی امیدم 
************** 
پرده چشمانم 
به کناری بباید بروند 
روشنی می خواهد 
 خانه تاریکم
 
نور فردای دوباره زیستن 
************** 
در و دیوار همه گردآلود 
از کدورت ،تنفر ، رخوت 
باید از رنگ ملون گردد 
رنگ آشتی بزنم یا که گذشت؟ 
رنگ دیدار دوباره یا نه ..؟ 
رنگ شادی کافیست 
************** 
قالی رویاها 
همه جایش وصله  
پاره و زرد و کثیف 
دگری باید بافت با هزاران شانه  
************* 
وای باز یادم رفت  
صندوق خاطره ها !  
باید امسال ز صندوق برون ریخته شوند  
خاطرات تلخم، خاطرات شومم 
راستی 
خبری خوش دارم 
مرغ تنهاییم آماده پرواز گشته ست  
سالیان است که امید پریدن دارد  
عیدی اش آزادی است  
به گمانم که دلش تنگ شده  
ز برای جفتش ، خانه اش، دنیایش  
روز چندی دگر نوروز است