۱۳۹۰ مهر ۱۴, پنجشنبه

قصه دل

دلم که اینجوری نبود
وصله ناجوری نبود
دلش شکوندن بی‌وفا وآشناها

غصه پریشونش می‌کرد
زندگی داغونش می کرد
رفت که بره پر بگیره از آسمونها

دلش میخواست عاشق بشه
واسه عشقا لایق بشه
بمونه توی عاشقی تا ته دنیا

سنگ جفا بهش زدن
بی‌وفایی یادش دادن
نتونست باز بخونه قصه فردا

غصه اومد سراغشو
دنیا نبود به کامشو
خسته شد از تنهایی و سردی دنیا