از این شعر اخوان خیلی خوشم میاد.حال و هواش با انقلاب ایران میخوره مثل آوردن پول نفت بر سر سفره و ندادن پول برق و آب و ........
سیاهی از درون كاهدود پشت دریاها
بر آمد ، با نگاهی حیله گر ، با اشكی آویزان
به دنبالش سیاهیهای دیگر آمده اند از راه
بگستردند بر صحرای عطشان قیرگون دامان
سیاهی گفت
اینك من ، بهین فرزند دریاها
شما را ، ای گروه تشنگان ، سیراب خواهم كرد
چه لذت بخش و مطبوع است مهتاب پس از باران
پس از باران جهان را غرقه در مهتاب خواهم كرد
بپوشد هر درختی میوه اش را در پناه من
ز خورشیدی كه دایم می مكد خون و طراوت را
نبینم ... وای ... این شاخك چه بی جان است و پژمرده
سیاهی با چنین افسون مسلط گشت بر صحرا
زبردستی كه دایم می مكد خون و طراوت را
نهان در پشت این ابر دروغین بود و می خندید
مه از قعر محاقش پوزخندی زد بر این تزویر
نگه می كرد غار تیره با خمیازه ی جاوید
گروه تشنگان در پچ پچ افتادند
دیگر این
همان ابر است كاندر پی هزاران روشنی دارد
ولی پیر دروگر با لبخندی افسرده
فضا را تیره می دارد ، ولی هرگز نمی بارد
خروش رعد غوغا كرد ، با فریاد غول آسا
غریو از تشنگانم برخاست
باران است ... هی ! باران
پس از هرگز ... خدا را شكر ... چندان بد نشد آخر
ز شادی گرم شد خون در عروق سرد بیماران
به زیر ناودانها تشنگان ، با چهره های مات
فشرده بین كفها كاسه های بی قراری را
تحمل كن پدر ... باید تحمل كرد
می دانم
تحمل می كنم این حسرت و چشم انتظاری را
ولی باران نیامد
پس چرا باران نمی آید ؟
نمی دانم ولی این ابر بارانی ست ، می دانم
ببار ای ابر بارانی ! ببار ای ابر بارانی
شكایت می كنند از من لبان خشك عطشانم
شما را ، ای گروه تشنگان ! سیراب خواهم كرد
صدای رعد آمد باز ، با فریاد غول آسا
ولی باران نیامد
پس چرا باران نمی آید ؟
سر آمد روزها با تشنگی بر مردم صحرا
گروه تشنگان در پچ پچ افتادند
آیا این
همان ابر است كاندر پی هزاران روشنی دارد ؟
و آن پیر دورگر گفت با لبخند زهر آگین
فضا را تیره می دارد ، ولی هرگز نمی بارد
0 نظرات:
ارسال یک نظر